روزشمار عملیات های دفاع مقدس

نوار زمان هشت سال جنگ تحمیلی

کد خبر : 54389
تاریخ خبر : 1403/05/24-15:01
تاریخ به روز رسانی : 1403/05/24-15:04
تعداد بازدید : 68
نسخه قابل چاپ

درخواست مادر شهید از رزمندگان

دو عدد تخم‏مرغ، یک پیاز، مقداری نمک، نعنا، فلفل و اندکی سبزی در داخل بسته بود و در کنار آن نامه‏ای با این مضمون: فرزند رزمنده‏ام دستت را که تفنگ را در خود می‏گیرد می‏بوسم و از تو عذرخواهی می‏کنم که چیزی نداشتم تا برایت بفرستم. آخر من فرزندی مثل تو داشتم که بیست سالش بود و ...

درخواست مادر شهید از رزمندگان
کمک‏ های مردمی به جبهه ‏های جنگ همچنان ادامه دارد. امروز (۱۶/۵/۱۳۶۳) روزنامه کیهان ضمن درج مطلبی مفصل در مورد هدایا و کمک ‏های مردمی به جبهه‏ ها گزارشی نیز از قرارگاه نگهداری و توزیع اجناس ارسالی به مناطق جنگی منتشر کرده است. خبرنگار روزنامه کیهان نوشته است: قرارگاه توزیع هدایای مردمی در فاصله‏ ای نزدیک به جبهه در منطقه ‏ای از جنوب دایر شده است. بخشی از سیل هدایای مردم به جبهه‏ ها به اینجا ارسال می شود و آنگاه بین ستادها، لشکرها و تیپ‏ ها توزیع می‏ شود. مقر موردبحث در محدوده‏ای وسیع ایجادشده و به ‏طور میانگین ٣٠ پرسنل دارد که به ‏طور شبانه‏ روزی مشغول فعالیت هستند.
هدایا با کانتینر و کانکس ‏ها به قرارگاه آورده می‏ شود و اجناس که غالباً شامل کمپوت، کنسرو، نان، میوه و صدها قلم دیگر از مواد و کالاهای مورد نیاز جبهه ‏ها است در این قرارگاه انبار می ‏شود.
علاوه‏ بر مواد خوراکی، اجناس و مصالح ساختمانی از قبیل بلوک ‏های سنگر، توالت، پناهگاه، چادر، ورق آهن، بیل، کلنگ، تور و... همچنین پوشاک و نیز لوازم بهداشتی در میان این هدایا به چشم می‏ خورد.
آنچه که قابل توجه است وفور اجناس و کالاهای کویتی است. مواد خوراکی در جبهه ‏ها بیش ازحد انتظار است؛ ازجمله نان با بهترین کیفیت.
گزارشگر کیهان در پایان گزارش خود، به نامه‏ جالبی که در میان هدایای مردمی بوده اشاره کرده و آورده است: در لابه لای سیل هدایا، بسته کوچکی توجهم را جلب کرد آن را برداشته، گشودم.
دو عدد تخم‏مرغ، یک پیاز، مقداری نمک، نعنا، فلفل و اندکی سبزی در داخل آن بود و در کنار آن نام ه‏ای با این مضمون: فرزند رزمنده ‏ام دستت را که تفنگ را در خود می‏ گیرد می ‏بوسم و از تو عذرخواهی می‏ کنم که چیزی نداشتم تا برایت بفرستم. آخر من فرزندی مثل تو داشتم که بیست سالش بود. او نان‏ آور من بود. با کلفتی و رختشویی او را بزرگ کردم. وقتی دیدم جبهه احتیاج به نیرو دارد لباس دامادی بر تنش کردم و روانه جبهه نمودمش، ولی او دیگر برنگشت و می‏ گویند شهید شده است.
حالا هرچه دارم برایت می‏ فرستم، بخورش نوش جان؛ اما اگر انشاءالله به کربلا رسیدی سلام فرزند مرا به سیدالشهدا (ع) برسان و بگو هرچند او نتوانست به پابوس تو بیاید، اما رزمندگان اسلام آمده ‏اند، سلام او را بپذیر و او را جزو شهدای کربلا حساب کن.

منبع:

یعقوب نعمتی وروجنی، حجت الله کریمی، روزشمار جنگ ایران و عراق: رکود در جبهه؛ تحرک در دیپلماسی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۳۹۸، صص ۴۴۰، ۴۴۱


برچسب ها :

نام*
ایمیل*
نظر*


© 1397 کلیه حقوق محفوظ است | طراحی وب سایت
x - »